الماس سرخ

Thursday, June 28, 2007

سکوت



دلا شب ها نمی نالی به زاری

سر راحت به بالین می گذاری!

تو صاحب درد بودی ناله سر کن

خبر از درد بیدردی نداری.

بنال ای دل که رنجت شادمانی ست

بمیر ای دل که مرگت زندگانی ست

مبآد آن دم که چنگ نغمه سازت

ز دردی برنیانگیزد نوایی

مبآد آن دم که عود تار و پودت

نسوزد در هوای آشنایی

دلی خواهم که از او درد خیزد

بسوزد، عشق ورزد، اشک ریزد!

به فریادی سکوت جانگزا را

به هم زن، در دلِ شب ، های و هو کن

وگر یارای فریادت نمانده ست

چو مینا گریه پنهان در گلو کن

صفای خاطر دل ها ز درد است

دل بی درد همچون گور سرد است
posted by Almas at 9:38 AM

0 Comments:

Post a Comment

<< Home