الماس سرخ

Tuesday, April 24, 2007

شبح [عاشقانه]

ای نگاهت نخی از مخمـــل و از ابریشـــم
چند وقت است که هر شب به تـو می اندیشم
به تـو آری به تـو یعنی به همان منظر دور
به همان عشق صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه همان وهـــم همان تصــــویری
که سراغش را ز غـــزل های خودم می گـیری
بـه همان زل زدن از فاصلـه دور به هــم
یعنی آن شیـوه فهماندن مـنظـور به هـم

به تبســـم ؛ به تکلـــم ؛ بـه دل آرایی تــــو
به خموشـــی ؛ به نماشــا ؛ به شکیبایی تــــو

شبحی چندشب است آفت جانم شده است

اول نـام کسی ورد زبانــــم شده اسـت
در من انگارکسی در پــی انکـــار من اسـت

یک نفـــر مثل خودم عاشق دیدار من اســت
یک نفرساده چنان ساده که ازسادگی اش
می توان یک سـره پی برد به دلدادگی اش
یک نفرسبــزچنان سبـــزکه ازسرسبـــزی اش
می توان پل زد ازاحسـاس خدا تــا دل خویش
آی آبی رنگ تراز آئینه یک لحظه بـــایست
دانی این شبـح هـر شبه تصویر تـــو نیست
اگراین شبـــح هر شبــــه تصویر تــــو نیست
پس چرا رنگ تــــو آئینه این قدر یکـی است
حتم دارم که تــوئی این شبــح آئینه پوش
عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش
آری آن سایه که شــب آفت جـانم شده بود
آن الفبــــا که همــه ورد زبانـــم شده بود
اینک از پشت دل آئینــــــه پیدا شده است
و تماشـــاگه این خیل تماشـــا شده است
آن الفبـــــــــــــای دبستانی دلخواه تویی

عشق من ؛ آن شبح شاد شبانگاه تویی

posted by Almas at 2:45 AM

0 Comments:

Post a Comment

<< Home